- عکس | همایش استانی یاوران وقف در یزد
- هلند ورود دو وزیر اسرائیلی را به منطقه شنگن ممنوع کرد
- فرصت همدلی با دانشآموزان محروم البرزی در جشن عاطفهها
- دیدار مشاور رئیس شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی با نماینده ولی فقیه در خراسان جنوبی
- میزبانی امامزاده حسن (ع) کرج از مسابقات معارفی قرآن اوقاف البرز
- اعلام فراخوان همایش بینالمللی «گفتمان مقاومت اسلامی در علوم انسانی»
هنر بود که من را پیدا کرد + فیلم
تا پیش از چند دهه اخیر که رایانه و دستگاههای دیجیتال تخصصی به عضوی جداییناپذیر از زندگی انسان تبدیل شوند، اهالی سینما و هنر بیشتر از نقاشی و طراحی بهره میبردند. یکی از بخشهای اصلی ساخت و اکران فیلم، طراحی پوستر و رونمایی از آن است؛ پیش از ظهور دستگاههای دیجیتال، هنرمندان این عرصه پوسترهای […]
تا پیش از چند دهه اخیر که رایانه و دستگاههای دیجیتال تخصصی به عضوی جداییناپذیر از زندگی انسان تبدیل شوند، اهالی سینما و هنر بیشتر از نقاشی و طراحی بهره میبردند. یکی از بخشهای اصلی ساخت و اکران فیلم، طراحی پوستر و رونمایی از آن است؛ پیش از ظهور دستگاههای دیجیتال، هنرمندان این عرصه پوسترهای فیلمها را با هنر دست و خلاقیت درونی نقاشی میکردند و به مرحله چاپ میرساندند. برای آشنایی بیشتر با این حرفه، به سراغ نامدارترین و ماهرترین طراح پوسترهای سینمایی در ایران رفتیم؛ کسی که او را «آقای پوستر ایران» میخوانند. محمدعلی حدت، نقاش و طراح پوستر ایرانی، متولد یزد است؛ ولی هنرش در اصفهان بروز و ظهور یافت و به اعتقاد خودش، هنر، او را در اصفهان پیدا کرد. آنچه در ادامه میخوانیم، گفتوگوی خبرنگار ایکنا از اصفهان با این هنرمند چیرهدست است؛ گفتوگویی که سیر زندگی او را همراه با تأثیر هنر نقاشی بر تجربه زیستهاش بازتاب میدهد.
ایکنا ـ در آغاز گفتوگو، خودتان را برای مخاطبان معرفی کنید.
محمدعلی حدت هستم. شهریور 1327، در محله گازرگاه یزد متولد شدم. تا پنجم دبستان در یزد، سال ششم در نایین، سال هفتم در شهرستان سمیرم و از سال هشتم همراه خانواده در اصفهان زندگی کردهام؛ سال هشتم را در دبیرستان صائب و از سال نهم تا دیپلم را در دبیرستان هنرهای زیبای اصفهان تحصیل کردم. از سال ۴۶ تا ۴۷ در شهرکرد، دبیر هنر بودم، از سال ۴۷ تا ۴۹ در سنندج خدمت سربازی انجام دادم و از اواسط زمستان ۴۹، طراحی پوسترهای سینمایی را آغاز کردم.
ایکنا ـ دلیل این تغییرات در محل زندگی و سکونت شما چه بود؟
پدرم کارمند اداره دارایی بود و از شهری به شهر دیگر منتقل میشد؛ البته این انتقالها بیشتر در حوزه استان اصفهان بود، بهطوری که از یزد به نایین، از نایین به شهرضا، سپس به سمیرم و بعد به اصفهان منتقل شد. بعد از اصفهان نیز انتقالیها ادامه داشت؛ ولی از اینجا به بعد من دیگر همراه خانواده نبودم.
به لطف این جابهجاییها ما توانستیم برخی قومیتها را از نزدیک ببینیم؛ برای نمونه قشقاییها را در سمیرم، بختیاریها را در شهرکرد و کردها را زمان سربازی در سنندج دیدم که در زندگیام نیز تأثیر داشت. من تا سال ۴۷ با خانواده بودم و بعد از آن زندگی مستقل خودم را آغاز کردم.
در تهران از سال ۴۹ تا ۵۷ به کار طراحی پوستر مشغول بودم و از اواخر این سال به اصفهان بازگشتم. پنج سال بعد را در این شهر زندگی کردم و سپس با توجه به رونق سینما و فیلمسازی و درخواست تهیهکنندهها برای طراحی پوستر فیلمهایشان به تهران بازگشتم.
سال ۶۸ دوباره به اصفهان آمدم و تا امروز در این شهر ساکن بودهام؛ انگار خاک اصفهان من را گرفته بود و ماندگار شدم. کارم را ادامه دادم و تا سال ۷۷ بهطور مرتب بین تهران و اصفهان در رفتوآمد بودم. طراحی پوسترهای سینمایی را به درخواست تهیهکنندهها انجام میدادم.
ایکنا ـ چه تصویری از اصفهان در ذهنتان شکل گرفت که باعث جذابیت این شهر برای شما شد؟
بارها این را گفتهام که بهطور کلی سابقه فعالیت در عرصه هنرهای تجسمی یا تصویری اصلاً در خانواده و اجدادم وجود نداشت که بگویم ژن هنرمندی داشتهام؛ اما در خصوص موسیقی سابقه خانوادگی دارم. موسیقی در خانواده ما وجود داشت؛ اجدادم نوحهخوانی میکردند، آواز میخواندند و صدای خوبی داشتند؛ حتی پدربزرگم نیز دستی در این عرصه داشت. نوای موسیقی همیشه در خانه ما جاری بود؛ اما هنر تجسمی سابقه نداشت.
وقتی پدرم از سمیرم به اصفهان منتقل شد، سال هشتم مدرسه را در دبیرستان صائب تحصیل کردم، از نظر درس و به اصطلاح نمره خوب بودم؛ اما به ناگهان احساس کردم که میخواهم نقاشی بکشم؛ در حقیقت حس میکنم که نقاشی من را پیدا کرد، نه من نقاشی را.
شهر اصفهان فضایی هنری دارد، باید بسیار سرسخت باشی تا در این شهر زندگی کنی، ولی اهل هنر نباشی؛ حتی آن زمان، یعنی حدود سال 1341 در اصفهان حدود 20 تا 30 رشته صنایع مستظرفه فعال بود. تابستان سالی که باید از کلاس هشتم به نهم میرفتم، شیفته نقاشی شدم و دلم میخواست فقط نقاشی بکشم.
با وجود ممانعت خانواده و حتی آقای ابوعطا، رئیس دبیرستان که معتقد بود دانشآموز درسخوانی هستم و باید در دبیرستان ادامه تحصیل دهم، ترجیح دادم به هنرستان بروم. در هنرستان از محضر استادانی مانند تاجمیر ریاحی، پورصفا، جواد رستمشیرازی، عیسی بهادری و… بهره بردم. فکر میکنم تنها بازمانده آن نسل، آقای امیرهوشنگ جزیزاده باشد که خداوند او را حفظ کند.
در هر صورت در هنرستان هنرهای زیبا نقاشی را شروع کردم. آموزشها را در هنرستان دنبال کردم تا زمانی که دیپلم گرفتم؛ سپس نقاشی را بهعنوان یک حرفه آغاز کردم. در حقیقت نقاشی و هنر تجسمی را بیشتر به سبک رئال و با تکنیکهای گوناگون تجربه میکردم تا اینکه بعد از خدمت سربازی در سنندج، به طراحی پوسترهای سینمایی علاقهمند شدم.
شاید این هنر سابقه طولانی در وجود من داشته باشد و فقط مربوط به آن سن نباشد. زمانی که کودک بودم، عمویم با شخص دیگری در یزد سینمای تابستانه داشت. تابستان در یزد پنج یا شش ماه در سال طول میکشد، سالن سینما سربسته نبود و در فضای باز پردهای درست کرده، تختههایی کوبیده و صندلیهایی چیده بودند. از هفت یا هشت سالگی در این سطح، به سینما رفتوآمد داشتم. پوسترهای تبلیغاتی فیلمها که بیشتر هم فیلمهای خارجی بود، برایم جذابیت زیادی داشت. شاید پایه علاقه به طراحی پوستر از آن زمان در من اثر گذاشته باشد و بعدها باعث جذب من به این عرصه شد.
ایکنا ـ چه شد که نقاشی شما را پیدا کرد؟
میگویند عشق آمدنیست. هنر بهطور کلی عشق است، هر توصیف دیگری درباره این مفهوم براساس سلایق شخصی است و من نیز سلیقه شخصی خودم را میگویم؛ ولی عاشق هنر بودن آن جنبه همگانی دارد و خواهد داشت. اگر عشق و هنر شما غریزی، واقعی و ریشهدار باشد، ابتدا باید عاشق هنر شوی؛ سپس هنر عاشق شما میشود و رهایتان نمیکند.
در حدیثی قدسی آمده است: «مَن طَلَبَنی وَجَدَنی، و مَن وَجَدنی عَرَفَنی، و مَن عَرَفَنی احَبّنی و مَن احَبّنی عَشَقَنی، و مَن عَشَقَنی عَشَقْتُهُ، و مَن عَشَقْتُهُ قَتَلْتُهُ، و من قَتَلْتُهُ فَعَلَی دِیتُهُ، و مَن علی دیتُه فانا دِیتُه»، به این معنا که اگر کسی مرا بخواهد، دنبالم میگردد، دنبالم که گشت، پیدایم میکند، پیدا که کرد، عاشقم میشود، عاشقم که شد، من عاشق او میشوم، من که عاشقش شدم، او را میکشم و از خودم دوباره به او جان میدهم.
ناگهان احساس میکنید چیزی از درون، بهطور مداوم شما را به تقلایی برای دستزدن به جسارتهایی وامیدارد که تاکنون جرئت انجام آنها را نداشتید و به سوی انجام کاری سوق میدهد. این اتفاق دقیقاً در وجودم افتاده بود، بهطوری که به هیچچیزی فکر نمیکردم، شیفته نقاشی شده بودم و فکر میکردم همهچیز نقاشی است و همه باید مثل من باشند. به این صورت، نقاشی من را پیدا کرد. واقعاً همه عمرم را در این عرصه صرف کردم و ناراحت هم نیستم. اگر صد مرتبه دیگر نیز به دنیا بیایم، باز هم همین کار را انجام میدهم.
حافظ میگوید: «در ازل پرتوِ حُسنت ز تجلی دَم زد/ عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد»؛ همچنین در غزل دیگری میگوید: «زین آتشِ نهفته که در سینه من است/ خورشید، شعلهایست که در آسمان گرفت.» این سخنان را فقط جماعت هنرمند، از جمله نوازنده، نویسنده، مجسمهساز، خاتمساز، میناکار، منبتکار، نقاش، گرافیست و… درک میکنند. هنرمندان این آتش و سوز دل را تا آخر عمر در سینه دارند.
هنرمند از بابت تنگنظری یا بخل نیست که نمیتواند کسی را با خود در این حس شریک کند؛ چرا که در خود فرد بهوجود میآید و نمیتواند آن را به شخص دیگری بدهد. گاهی به خانوادهام میگویم که شرمنده شما هستم؛ لذتی که پشت این سهپایه میبرم، در هیچچیز دیگری احساس نمیکنم. من به شما متعهد و مدیونم و تا جایی که بتوانم، وظایفم را در برابرتان انجام میدهم؛ ولی گرفتار این کار هستم؛ این عشق چیزیست که از ازل بوده و اختیارش در دست من نیست؛ اما چیزی از آن را نمیتوانم به شما بدهم.
هنر زمانی که به سراغ فردی میآید، فقط برای آن فرد میآید؛ یعنی تابشی که میآید، برای اوست. این بیت از حضرت حافظ که میگوید «برقی از منزلِ لیلی بدرخشید سحر/ وَه که با خرمنِ مجنونِ دلافگار چه کرد» یا نمونه شفافتر آن در آیه «أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ؛ آیا سینهات را به نوری از سوی خود گشاده نکردیم؟» بیان شده است و به نکتهای که عرض کردم، اشاره دارد. در حقیقت نمیدانم این سینه را چگونه باز کنم؛ ولی فقط میگویم که این اتفاق افتاد و من توانستم هنر نقاشی را دنبال کنم.
ایکنا ـ شما در شهرهای گوناگونی زندگی و کار کردهاید؛ این تغییر جغرافیا و تجربه حضور در شهرهای مختلف چه نقش و تأثیری در شکلگیری سبک هنریتان داشت؟
خود این سفرها باعث آشنایی با اقوام و فرهنگهای گوناگون شد که همه بوی ایران میدادند؛ ولی تنوع داشتند. یزد، سرزمینی کویری و خشک بود و مردمی سختکوش داشت. برای رسیدن به آب، چاههای عمیقی تا عمق ۴۰ متر در زمین حفر میکردند که به چاه چهلگز معروف بود و ما هم در خانه، چاهی با عمق کمتر داشتیم که پدرم هفتهای یک بار با چرخ از آن آب میکشید و داخل منبع و سپس حوض میریخت.
آن شرایط را نمیتوان با لولهکشیهای امروز که آن زمان نبود، مقایسه کرد. این حرفها به سال 1332 بازمیگردد. آن شرایط روحیهای متفاوت در ما ایجاد میکرد که استقامت، تحمل و صبر در برابر سختیها را در خود داشت و باعث شد در مسیر زندگی، نقاشی و حتی در مسیر طراحی پوستر سینما با وجود چالشهایی که در برابرم داشتم، بر کار خود پافشاری کنم.
به یاد میآوردم که در دوران تحصیل در هنرستان، سفارش نقاشی سیاهقلم چهرهای داشتم که پول آن به تهیه لوازم مورد نیازم کمک میکرد؛ ولی تا صبح به این دلیل که نتوانسته بودم آن را به سرانجام برسانم، بغض کرده بودم؛ اما در نهایت با استمرار در کار به نتیجه رسید.
بعد از آن دوران، از سرزمین خشک و کویری یزد، ناگهان به سمیرم رفتیم که سرزمینی کوهستانی و سردسیر بود. اولین باری که در سمیرم برف بارید، خواهر کوچکم گریه میکرد و میگفت اجرام سفیدی از آسمان به زمین میآید؛ نمیدانست برف چیست و هیچوقت آن را ندیده بود. در تابستان ایلات قشقایی به سمیرم میآمدند که آشنایی با روحیات خاص آنان نیز تأثیرگذار بود. ایل قشقایی از مسجد سلیمان تا سمیرم حرکت میکرد و در طول این مسیر و حرکت نیز استقامت خاص خود را در برابر حوادث داشت.
بعد از سمیرم به اصفهان آمدیم. زندگی اقوام گوناگون همراه با صنایع مستظرفه که در همهجای اصفهان دیده میشد، به نوعی سوقدهنده من به سوی هنر بود و در کارم نیز تأثیر داشت. در آثار نقاشیام نیز فضای زندگی اجتماعی مردم، معماری و بناهای عظیم و کوچهپسکوچههای اصفهان به نوعی اثر گذاشت.
بعد از آن در شهرکرد با عشایر بختیاری مواجه شدم که تجربههای تصویری بسیار خوبی برایم به دنبال داشت. از سنندج تا مناطق کردنشین مرز، اجتماعاتی بود که بر کار من تأثیر داشت. برای انسان جویای هنر، چیزی که میبیند، شکلدهنده ساختار فکری اوست و بر قلمش جاری میشود؛ اجتماعاتی که به آنها اشاره کردم، چنین تأثیری بر کار من داشت.
سینما و طراحی پوستر برای آن داستان دیگریست. قرار بود بعد از گذراندن دوره سربازی، در هنرستان اصفهان به تدریس بپردازم؛ ولی قسمت این بود که با دوستی آشنا شوم که من را به شخصی معرفی کرد که سازنده تابلوهای نئون سردر سینماها بود. او نیز با تهیهکنندههای سینما دوستی و آشنایی داشت، من را پیش یکی از آنها برد که فیلم آمادهای داشت و از من خواست برای آن پوستری طراحی کنم.
کمی ترسیده بودم؛ چون نمیدانستم اصلاً باید چه کار کنم. تا آن زمان نقاشی را با طراحی سایهروشن، پاستل و رنگ روغن کار کرده بودم؛ اما اصلاً نمیدانستم که پوسترهای سینمایی با چه تکنیکی طراحی میشود. متوجه شدم که بعضی از سردرهای سینما با رنگ پلاستیکی یا رنگ روغنی مات طراحی میشوند؛ ولی وقتی به پوسترهای سینمایی چاپشده روی کاغذ دقت میکردم، درمییافتم که نوع آنها متفاوت است؛ بعدها متوجه شدم که پوسترها با تکنیک گواش یا پوستر کالر طراحی میشدند.
تهیهکننده فیلم انسان فهمیدهای بود و به دوست مشترکمان گفت که تهیه پوستر فیلم رمز و رازهای خاص خود را دارد و من را به مرحوم احمد مسعودی که بنیانگذار خانه آگهی ایران، اصلیترین مرکز تهیه پوسترهای سینمایی بود، معرفی کرد. آقای مسعودی مسئول تهیه پوستر فیلم «دزد و پاسبان» بود که بخشی از آن را خودش کار کرده بود و ادامهاش را به من سپرد که انجام دادم. از کارم خوشش آمد و با چاشنی رفاقت پذیرفت که من نیز کار کنم. بماند که اولین پوستری که بهطور مستقل کار کردم، بهاندازهای بد بود که خجالت میکشیدم از پشت سهپایه بلند شوم.
بعد از آن، از سال ۵۰ تا ۷۷ بهطور جدی کار کردم. شاید تا پیش از سال 1357، بیش از ۲۰۰ طرح نقاشی برای حداقل ۱۲۰ فیلم کار کرده بودم و از سال ۵۸ دوباره کار را از سر گرفتم تا اینکه در نهایت، در سال ۷۷ طراحی پوستر را کنار گذاشتم و بیشتر به نقاشی پرداختم. داستان پوستر سینما و بهطور کلی سینما مقولهایست که باید بسیار مورد توجه قرار گیرد.
ایکنا ـ چه وجه اشتراکی میان نقاشی و سینما وجود داشت که باعث شد این دو را به یکدیگر پیوند دهید و به حرفه خود تبدیل کنید؟
بهطور کلی، طراحی پوسترهای سینمایی به پرترهسازی و چهرهسازی قوی نیاز داشت؛ چون پرتره بازیگر نقش اول و دوم فیلم بسیار مهم بود. قبلاً عکس را میچسباندند و آن را رنگی میکردند یا اینکه در لیتوگرافی آن را رنگی میکردند و بعداً چاپ میشد. بعد از مدتی که نقاشان چیرهدستی مانند مرتضی کاتوزیان یا خود مرحوم مسعودی در پرترهسازی با گواش کار را شروع کردند، با ساختن چهرههای خوب و شبیه به خود شخص به پوستر جذابیت دادند.
طبیعتاً آن تهیهکننده نیز با مشاهده مطلوببودن کار من در چهرهسازی و پرترهسازی خواستار همکاری با من شد؛ اما کار با گواش رمزی دشوار داشت که باید تکنیک آن را یاد میگرفتم. گواش تکنیک بسیار بازیگوشیست، بهطوری که رنگ بعد از خشکشدن تیره یا روشن میشود؛ ولی این نکته را خیلی سریع متوجه شدم و توانستم بهطور درست از پس اجرای کار پوستر بربیایم.
در روند کار ما شبیهسازی وجود داشت؛ بنابراین کسانی که قصد ورود به عرصه هنر، بهویژه هنرهای تجسمی را دارند، باید بدانند که طراحی و سایهروشن از هر چیزی در هنر تجسمی مهمتر است؛ هنرمند باید بتواند هر جنسیت، حجم و فرمی را با سایهروشن اجرا کند. از سفید تا مشکی، بینهایت طوسی وجود دارد که با استفاده از این طیف میتوان هر فرمی را نشان داد.
خوشحالم از اینکه در این عرصه کار کردهام و حدود ۲۷ سال از عمرم را صرف این حرفه کردم. بعد از اینکه در اصفهان ساکن شدم، حدود ۱۰ سال، هر هفته یک یا دو بار برای ارائه کارم و انجام آن از اصفهان به تهران میرفتم. سختیهای راه را در فصلهای زمستان و تابستان تحمل میکردم. کسی به این چالشها فکر نمیکرد، فقط برایشان اهمیت داشت که پوستر فیلم را محمدعلی حدت طراحی کند.
خوشبختانه تهیهکنندهها و سفارشدهندهها شناختی را که لازم بود، نسبت به من و کارم پیدا کرده بودند. بسیاری از آنها بعد از انقلاب کار را کنار گذاشته و چندتایی نیز در کشور مانده بودند؛ سازمانهای سینمایی منحل شده بود، بعد عدهای تازه به این عرصه وارد شدند و با دیدن آثار من، جذابیت کار برایشان بیشتر شد.
باید بگویم که 18 سال نیز در عرصه صنایع دستی کار کردم. این عرصه هم از نظر فعالیتهای طراحی و اجرا بسیار برایم جذاب بود. به صنایع مستظرفه در شهرهای اطراف اصفهان و دیگر استانها سر میزدم، از جمله کارگاههای چوب در گلپایگان، عبابافی در نایین، سرامیکسازی در میبد یزد و سفالسازی در لالجین همدان؛ به این ترتیب بعد از 18 سال فعالیت در عرصه صنایع دستی، خودم را بازخرید کردم و از این عرصه خارج شدم تا بتوانم بیشتر به نقاشی بپردازم.
درواقع، به هر عرصهای که سخن از نقاشی و طراحی بود، سر زدم تا بتوانم چیزی را که به دنبال آن بودم، برداشت و در کار خود استفاده کنم. باز هم تأکید میکنم که سینما و طراحی پوستر سینمایی داستانی کاملاً متفاوت و جدید است. همه هنرها در هر عرصهای ریشهدار است. سینما حاصل کار اروپاییها و فرنگیان بود که آن را آغاز و در مسیرش حرکت کرده بودند.
ایران کشوری با سابقه هنری بیش از هفت هزار سال است که ریشهدار بودن تاریخ هنر در این سرزمین را نشان میدهد، در حالی که سینما هنری نوظهور بود و کشورهای غربی و اروپایی باید برای آن تاریخ ایجاد میکردند. در ادامه مشخص شد که آنها فرهنگ خود را به آثارشان وارد میکردند و سینمای آنها با ساختارهای جامعه شکلدهنده به آن همراه بود؛ همانطور که میبینیم فیلمهای آمریکایی مملو از محتواهای وسترن، تسخیر غرب، راندن سرخپوستها به طرف شمال و… است.
در جوامع همیشه مهاجران تغییرات را ایجاد میکنند، ایران نیز مهاجرانی داشت؛ ولی ریشهای از هنر در خاک این سرزمین وجود دارد که هر کسی با ورود به این کشور به آن جذب میشد و سعی میکرد خود را با هنر این سرزمین هماهنگ کند. صنعت سینما نوعی ابزار تبلیغاتی شد. در آلمان و روسیه فیلمهای جنگی میساختند که نشاندهنده پیروزی غرب بر شرق بود. با توجه به روابط سیاسی، چنین فیلمهایی در ایران کمتر نمایش داده میشد؛ ولی بهطور کلی سینمای اروپایی و آمریکایی حرف اول را در ایران میزد.
برداشت من این است که سینمای ایران، سینمای عیاران بود؛ عیارانی که به داشمشتیها و کلاهمخملیها تبدیل شده بودند. اولین سینمای ایران در خیابان لالهزار تهران ساخته شد که محل تجمع داشمشتیها بود. این گروه نیز مانند سایر دستهها زشتی و زیبایی داشت که در هر اجتماعی طبیعیست؛ پس درواقع سینما را این گروه در ایران بهوجود آوردند که مرحوم علی حاتمی گوشههایی از آن را در سریال هزاردستان به تصویر کشید.
قصد نفی سینمای ایران را ندارم، بعضاً آثار خوبی هم تولید میشد؛ ولی واقعاً محتوایی نداشت و فقط قصهها و داستانهایی را تکرار میکرد. به پوسترهایی که طراحی میکردم، صفاتی مثل تجاریبودن و بازاریبودن داده بودند؛ در حالی که سرمایهگذاران فیلم و سینما از همان قشر بازاری و داشمشتیها بودند که میخواستند سرمایهگذاریشان رشد کند. ما نیز پوستری طراحی میکردیم که تماشاگران را جذب کند. اجرای قوی من و همکارانم در طراحی پوستر باعث شده بود که افراد بیشتری خواستار همکاری با ما باشند.
البته پذیرش این موضوع برای کسانی که مدرک علمی و دانشگاهی این حرفه را داشتند، کمی سخت بود. طبیعی هم هست که مطالعه و کسب دانش جای کار اجرایی را نگیرد و رقابت میان کسی که سابقه کار اجرایی دارد، با کسی که فقط از نظر علمی رشد کرده است، دشوار باشد. مرحوم مرتضی ممیز که آتلیه داشت و افرادی با ذوق و قریحه در آن کار میکردند، از جمله فعالان این عرصه بود.
او هنری اروپایی و فرنگیپسند، همراه با مزههایی از ذائقه ایرانی داشت. در نهایت سینما به انقلاب سال 57 رسید و متوقف شد. بسیاری از تهیهکنندهها از کشور رفتند و بعد از سال 1358 ورود فیلمهای خارجی به ایران ممنوع شد. بعد از آن مجوزگرفتن از وزارت ارشاد، نظارت ارشاد، هیئت بازبینی و… به این ماجرا اضافه شد.
با شروع جنگ و دوران دفاع مقدس، همه فیلمها حال و هوای جنگ، شهادت و… داشت که این موضوع نیز در اجرای پوسترها اثر گذاشت. در این میان فیلمهایی با موضوع قاچاق و قاچاقچیان ساخته میشد. این داستان سینمای ایران بود. ما نیز باید داستان و موضوع فیلم را به گونهای در پوستر نشان دهیم. من در طول همه این سالها سعی کردم در پوسترهایم دروغی به مخاطب نشان ندهم و تا جایی که میشد، نقطه عطف فیلم را در پوستر منعکس کنم.
مثلاً، پوستر فیلم «شکار» را که درباره دو مرد سیاسی بود که از دولت فرار میکردند، براساس آیه «صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لَا يَرْجِعُونَ؛ کر و لال و کورند، به این سبب آنان از گمراهی و ضلالت به سوی هدایت و حقیقت بازنمیگردند» طراحی کردم. پوستر فیلم «دونده» را هم به شکل کودکی که میخواهد به هدف خود برسد، طراحی کردم. در حقیقت سعی کردم چکیده محتوای فیلم را همراه با جذابیتهای بصری در پوستر به نمایش درآورم.
ایکنا ـ وجه تمایز یا ویژگی خاص و متفاوت کارهای شما با دیگران چه بود؟
طبق گفته تهیهکنندهها چند مشخصه در کارم بود که باعث این تفاوت میشد، از جمله چهرهسازیهایی که به واقعیت بسیار شبیه بود؛ همچنین رنگ و لعابی که به فضای پوستر میدادم، ترکیببندیهایی که در کار استفاده میکردم و از همه مهمتر، داشتن شرف حرفهای. این ویژگی را علی عباسی به من نسبت داده بود.
از نظر او کسی دارای شرف حرفهایست که وقتی کاری به او سپرده میشود، با حیثیت و تعصب انجام میدهد و در وعدهای که داده است، تخلف نمیکند. نسبت به کسی که هزینه کارم را پرداخت میکرد، تعهد داشتم تا پوستری طراحی کنم که به افزایش بخشی از درآمد فیلم کمک کند. وجود این ویژگی در طراح پوسترشان که از اصفهان تا تهران در رفتوآمد بود تا سفارش آنها را بهخوبی انجام دهد، برایشان بسیار اهمیت داشت.
در طول یک سالی که کار نمیکردم، بسیاری از تهیهکنندهها تأسف میخوردند که من پوستر فیلمهایشان را طراحی نکرده بودم. این مسیر به گونهای پیش رفت که در ادامه بسیاری از درخواستهای همکاری را نمیپذیرفتم؛ چراکه وقت نداشتم همه آنها را انجام دهم. بعد از انقلاب باید پوسترها را برای هیئت بازبینی ارشاد میبردیم.
اوایل انقلاب، استاد صادق بریرانی و دکتر محمدحسین حلیمی مسئول بررسی پوسترها در هیئت بازبینی بودند؛ هنگامی که من کارم را به ارشاد میبردم، استاد بریرانی از جا برمیخاست و در پاسخ به من که از او خواسته بودم من را شرمنده خود نکند، میگفت هر کس دیگری هم بتواند اینگونه کار کند، جلوی پایش برمیخیزم. آنها به جای اشکالگرفتن از آثار، آنها را میدیدند و لذت میبردند و در نهایت تأیید میکردند.
کمکم رویه هیئت بازبینی تغییر کرد و در نهایت، آخرین باری که به آنجا رفتم، به من گفتند که ما باید به شما بگوییم چگونه پوستر طراحی کنی، گفتم بعد از 30 سال فعالیت در این عرصه که نمیتوانید به من بگویید چگونه پوستر بکشم و تهیهکننده که برای آن هزینه کرده است، باید از پوستری که طراحی کردهام، خوشش بیاید و من دیگر کار نمیکنم و به این گفته عمل کردم.
بعد از آن طراحی پوستر با ابزارهای دیجیتال و فوتوشاپ انجام شد. امروز همان طرحها، فرمها و ترکیببندیهایی را که ما آن زمان اجرا میکردیم، استفاده میکنند؛ حتی خلاقیت در ترکیببندی نیز در کارهای امروز وجود ندارد؛ زیرا تهیهکننده سفارش پوستر را میدهد و جوان طراح پوستر با استفاده از فایل فیلم، چند صحنه اصلی آن را خارج و شروع به اتودزدن میکند.
در ارشاد به من هم گفتند که اتود طرح اولیه بزنم؛ ولی من نمیتوانستم بعد از این همه سال فعالیت در این عرصه اتود بزنم. همه شیرینی کار من، اجرای آن است. زمانی که من کار میکردم، حتی 40 درصد کارم را از چاپ خارج نمیکردند؛ ولی امروز با امکانات پیشرفته چاپی هم نمیتوانند اثری خلاقانه و جذاب خلق کنند.
سینمای امروز نیز در مقایسه با دهههای پیشین بیشتر به سوی ابتذال رفته است، هر چند که در میان همه اینها فیلمهای بسیار زیبا و فاخر نیز تولید میشود؛ ولی در نهایت وزنه آثار مبتذل سنگینتر است. امروز به نظارتی واقعی در عرصه سینما نیاز داریم، نه اینکه لج و لجبازی باشد؛ نباید مانع کسی برای انجام کارها شد، ما همگی در این کشور در حال زندگی هستیم و هیچکس با دیگری لجبازی ندارد.
ایکنا ـ بعد از اینکه با تنگنا مواجه شدید، به مهاجرت فکر نکردید؟
میتوانستم مهاجرت کنم، حتی همان سال اول انقلاب؛ دو تهیهکننده هندی در حال بازگشت به کشور خودشان بودند و بسیار به من اصرار کردند تا همراهشان بروم و برای انبوهی از فیلمهایی که در آن کشور ساخته میشد، پوستر طراحی کنم. پاسخ دادم که کشور من بهتازگی تغییر و تحولاتی تجربه کرده و میخواهم اینجا بمانم تا بتوانم کاری برای کشورم انجام دهم. اینجا ماندم و کاری را که از دستم ساخته بود، انجام دادم.
ایکنا ـ گفتید که در خانوادهای آشنا با هنر موسیقی متولد شدید. موسیقی چه تأثیری بر هنر شما و بهویژه نقاشی داشت؟
همه عرصههای هنر با یکدیگر در ارتباط هستند؛ درواقع همه آنها بیانی مشترک دارند؛ ولی ابزارشان متفاوت است. نویسنده یا شاعر با کلمات و جملات، نقاش با قلم و رنگ، نوازنده با مضرب و ساز، مجسمهساز با تیشه و گچ و…، هر کدام با ابزار خاص خود سخنشان را بیان میکنند؛ ولی گویش آنها یکچیز است. همه این هنرها قصد دارند که حاصل عشق و علاقه را بیان کنند.
«در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن/ شرط اول قدم آن است که مجنون باشی»؛ بنابراین خطاب به انسان هنرمند میگویم که تا شیفته کار و هنری که داری نباشی، واقعاً آن ذات و عشق هنر در تو حلول نکرده باشد، نتیجه نمیگیری و کار تو به تقلید و دنبالهروی تبدیل میشود. آنچه در کتابها نوشته شده تا تو بخوانی و بیاموزی و بدانی که چه کاری باید انجام دهی، قبلاً نوشته شده و تو میتوانی مطلب جدیدی را که مخصوص خودت باشد، بنویسی. تو جایگاه خودت را داشته باش.
هر هنرمندی که به بوم سفید و مقوای سفیدی نگاه کند، چیزی متفاوت با دیگری میبیند. مهم این است که چه چیزی در ذهن دارد که بتواند آن را روی مقوا، بوم یا شاسی ببیند. نگرش و بینش مهمترین عنصر در هنرمند است؛ اینکه ساختار فکری هنرمند چگونه باشد، به چه فکر کند و به دنبال چه چیزی در هنر باشد، بسیار مهم است.
به قول شاعر: «گلی گم کردهام میجویم او را/ به هر گل میرسم میبویم او را»؛ این حال هنرمند است و دست خودش نیست. گاهی جبر زمان و گرفتاریها به او فرصت نمیدهد تا کاری را که میخواهد، انجام دهد یا ابزارش را فراهم نمیکند. بسیاری از هنرمندان بزرگ با آثاری که خلق نشد، رفتند. اگر هنرمندی بسیار زحمت بکشد و بخواهد در طول 40 سال آثاری ماندگار ارائه دهد، حداکثر میتواند 10 تا 15 اثر ماندگار خلق کند. صدبرابر آن را در ذهن داشته؛ ولی هیچگاه به مرحله اجرا نرسانده است.
من موسیقی را از بابت ارتباطی که با زندگیام داشت، میشناسم؛ در خانه ما همیشه صدای ساز و آواز بود. به یاد میآورم که وقتی در سمیرم زندگی میکردیم، رئیس فرهنگی آن شهر سنتوری برای پدرم آورد و از ایشان خواست که به او ساززدن با سنتور را آموزش دهد؛ البته پدرم صدای بسیار خوبی داشت و موسیقی را بهخوبی میشناخت؛ ولی نوازندگیاش معمولی بود. این سنتور در زیرزمین خانه ماند تا به اصفهان آمدیم. زمانی که به هنرستان رفتم، سنتور را با خودم آوردم و همزمان که نقاشی میکشیدم، مضراب هم مینواختم.
حتی سال 55 در آزمونی که برای جذب نوازندگان به رادیو و تلویزیون برگزار میشد، شرکت کردم. آن زمان نیز استادانی مانند زندهیاد لطفی و مشکاتیان برای پذیرش آمده بودند. آنها تحصیلکرده وارد این عرصه شده بودند؛ ولی من بهصورت آماتور نوازندگی را آموخته بودم. به یاد میآورم که از میان حدود 300 نوازنده سنتور که برای شرکت در آزمون آمده بودند، فقط 2 نفر قبول شدند؛ یکی من و دیگری خانمی که شاگرد فرامرز پایور بود.
ایکنا ـ چه شد که برای تحصیل به هنرستان هنرهای زیبا رفتید؟
دلم میخواست نقاشی بکشم؛ ولی راه به جایی نداشتم. همان زمان در دبیرستان صائب، آقای نصر، معلم نقاشی ما بود و خودش نیز دو سال قبل از آن از هنرستان دیپلم گرفته بود. من میدیدم که طرحهایی میکشد؛ اما توجه نداشتم. سر کوچه ما کارگاه قلمزنی بود که من حتی قلمزنی را قُلمِزنی میخواندم، بعداً فهمیدم که تلفظ درست آن چیست؛ البته تا با چیزی روبهرو نشوی، مفهوم آن را درک نمیکنی. کار این قلمزن را میدیدم و از آن خوشم میآمد؛ کمکم این علاقه بیشتر شد تا اینکه به هنرستان رفتم.
پدرم که کارمند اداره دارایی بود، مسئولیت بررسی اسناد حسابداری ناظر بر هزینه ادارات از جمله هنرستان را نیز برعهده داشت. آقایی به نام سامره در هنرستان تدریس میکرد و پروندههای مالی هنرستان را پیش پدرم میآورد تا بررسی کند. اواخر تابستان پیش از ورودم به هنرستان، روزی پیش پدرم نشسته بودم و سه خودکار قرمز، آبی و مشکی آنجا بود؛ من با این خودکارها نقاشی و طراحی میکردم.
آقای سامره نقاشی من را دید و از پدرم پرسید که چرا من را به هنرستان نمیفرستد؟ پدرم بسیار محکم پاسخ داد که هنرستان جای دانشآموزان تنبل است، در حالی که من نمرات بالایی داشتم. با شنیدن این سخنان توجهم جلب شد و هنگامی که آقای سامره از اتاق پدرم بیرون رفت، دنبالش دویدم و ماجرا را از او پرسیدم؛ در نهایت با بغض از او خواستم که پدرم را راضی کند تا به هنرستان بروم. نمیدانم چگونه پدرم را راضی کرد. دو روز مانده به ثبتنام، پروندهام را از دبیرستان صائب گرفتم و به هنرستان رفتم.
ایکنا ـ آیا با زندهیاد استاد محمود فرشچیان نیز ارتباط داشتید؟
ایشان مکتب نگارگری کار میکرد و 15 سال زودتر از من از هنرستان دیپلم گرفته بود؛ البته در هنرستان زیر نظر مرحوم عیسی بهادری کار میکرد، مرحوم حاج مصور ملکی را دیده بود، با رستمشیرازی کار کرده بود و پاداشی را که از بابت تلاش در عرصه هنر و تعالی آن داشت، دریافت کرد.
من هیچگونه مراوده و حتی گفتوگویی با استاد فرشچیان نداشتم؛ فقط ایشان را در جشن هشتادمین سالگرد تأسیس هنرستان هنرهای زیبا دیدم. در طول مراسم چهره استاد را روی صفحه گوشی نوت چهار طراحی کردم و وقتی به خودشان نشان دادم، گفت غیرممکن و حیرتآور است. آن تلفن همراه قلمی داشت که با آن 80 پرتره روی صفحه گوشی طراحی کرده بودم و بعد چشمانم دچار آب مروارید شد. ابزار چندان مهم نیست، بلکه مهم کاریست که میخواهیم انجام دهیم.
استاد فرشچیان شخصیتی ارزنده و صاحبنام بود که باعث درخشش بیشتر نام ایران شد. ایران درخشش خود را دارد و ذراتی مانند من نمیتوانند کار خاصی برای درخشش بیشتر آن انجام دهند؛ ولی مرواریدهایی مانند استاد فرشچیان در این عرصه تلاش قابل توجهی داشتند.
ایکنا ـ کار کدام کارگردانان سینمای ایران را بیشتر میپسندید؟
تا جایی که با کارگردانان کار کردم، فریدون گله بینش بسیار خوبی داشت و زندهیاد ایرج قادری از ایتالیا دیپلم سینما گرفته بود و درک سینمایی خوبی داشت. بعدها افرادی با کارهایی که انجام دادند، اسم و رسمدار شدند. شرایط زمان و مکان در اینکه کسی بتواند سکوی پرشی پیدا کند، بپرد و نتیجه بگیرد، بسیار اهمیت دارد.
مرحوم علی حاتمی، نویسنده، کارگردان و نقاش بود و نگرش بسیار خوبی از این بابت پیدا کرده بود. در نوشتن دیالوگها نیز قوی و در کارش بسیار توانا بود؛ اما متأسفانه ضعف جسمانی اجازه فعالیت بیشتر او را در سینما نداد. من کارهای علی حاتمی را بیشتر میپسندم.
ایکنا ـ به نظر شما، عکاسی چه تأثیری بر طراحی و گرافیک پوسترهای سینمایی دارد؟
به نظرم خدمتی که عکاسها به گرافیک کردند، بیشتر از خود گرافیک بود؛ زیرا ما هم پرتره هنرپیشه را میگرفتیم و آن را طراحی میکردیم؛ ولی بسیاری از عکسها را وقتی نگاه میکنیم، خود بهتنهایی کار گرافیکی محسوب میشود. بینش عکاسها بسیار ارتقا یافته و البته پیشرفت فناوری هم بر آن مؤثر بوده است. فکر میکنم که عکاسی به کار گرافیکی امروز ایران بسیار کمک کرده است.
در سخنرانیای که در یکی از دانشگاهها داشتم، به دانشجویان گفتم که بروید و خودتان را پیدا کنید، اجازه ندهید کسی برای شما سبک و کار در نظر بگیرد، خودتان بروید و اصل سبک را پیدا کنید. سعی کنید خودتان به کارتان رونق دهید. همهچیز با تجسم هنری شروع شده است، بشر نیاز دارد چیزی را که در درونش هست، بروز دهد. بسیاری از هنرمندان به کشف و شهودهایی رسیدند که هیچگاه نتوانستند آن را بیان کنند؛ چرا که جادوگر نامیده میشدند.
همه انسانها ظرفیتها و تواناییهایی دارند که در وجود آنها نهادینه شده؛ ولی شرایط و امکاناتی که وجود دارد، شاید اجازه بروز این حرکت را به آنها نداده است. خوشحالم که شرایط شغلی پدرم باعث شد به اصفهان بیایم و از اینجا نقاشی را آغاز کنم. اصفهان من را نقاش نکرد؛ ولی کمکم کرد تا استعدادی را که در وجودم فریاد میکشید، بروز دهم. نقاشی من را هشیار کرد تا به هنر رو بیاورم.
به میزان موفقیتم در این حرفه کاری ندارم؛ ولی مهم این است که ندای درونم را شنیدم و با آن حرکت کردم. ایدههای بسیاری در ذهنم هست؛ اما شرایط موجود اجازه نمیدهد که همه آنها را نقاشی کنم. نقاشیکشیدن یک سوی ماجراست و بعد از اتمام کار، ماجرایی دیگر آغاز میشود.
ایکنا ـ از بین صدها پوستری که طراحی کردید، کدام یک را بیشتر دوست دارید؟
بهطور کلی توانستم آنچه را در ذهنم بود، در پوسترهایی که طراحی کردم، منتقل کنم؛ ولی پوستر فیلم «علفهای هرزه» و «دونده» بیشتر از دیگر پوسترها برایم جذاب بود. پوستر فیلم «صدای صحرا» نیز کار بسیار جذابی شده بود.
ایکنا ـ جایی گفتهاید که ترجیح میدهید آثارتان در موزهای در شهر یزد حفظ و نگهداری شود؛ چرا این شهر را برای این کار مناسب دیدید؟
به هر حال ریشه من به شهر یزد برمیگردد، هرچند که همه به یک سرزمین تعلق داریم، ولی شاید قصد داشتم یزدیها را به هنر تشویق کنم و هیچگاه چیزی را برای خودم نمیخواهم.
زهراسادات مرتضوی
تصویربردار و تدوینگر: علی عظیمی
این مطلب بدون برچسب می باشد.
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.